عشیره همدان از قبایل بزرگ یمن بود که در جانبداری از امام علی(ع) کوشش‌ها کرد و هزاران نفر از پیران و جوانان قبیله همدان در نبرد صفین با امام همراهی کردند و در راه یاری او به شهادت رسیدند. پیامبر، خالد بن ولید را برای دعوت اسلام به یمن فرستاد ولی خالد کاری از پیش نبرد و پیامبر علی(ع) را به یمن اعزام کرد. و همه افراد قبیله همدان در یک روز به دست علی(ع) مسلمان شدند و علی(ع) طی نامه‌ای این بشارت را به پیامبر نوشت. پیامبر پس از خواندن نامه علی(ع) به سجده افتاد و فرمود: «السلام علی همدان، السلام علی همدان؛ سلام بر همدان.» سپس مردم یمن پی‌درپی وارد اسلام شدند.... ام سعید همدانی نوشته‌اند نخستین کسی که از اهل یمن به دست آن حضرت اسلام آورد ام سعید برزخیه، است علی(ع) در منزل او فرود آمد و این زن قرآنی را از آن حضرت فرا گرفت و علی(ع) در منزل او نماز گزارد. این زن منزلش را به صورت مسجد درآورد و آن را مسجد علی نام نهاد....  این زن منزلش را به صورت مسجد درآورد و آن را مسجد علی نام نهاد. این مسجد تا هم‌اکنون معروف و مشهور و سرپا است. موفقیت اهل یمن در تمسک به اسلام به دست امام علی(ع) یکی از عوامل ولاء و دوستی آنها نسبت به آن حضرت است از این رو همیاری مردم یمن به ویژه قبیله همدان در نبرد صفین فراموش ناشدنی است. افزون بر مردان همدانی، بسیاری از زنان این عشیره با همسران خود به صحرای صفین آمدند و به یاری رزمندگان سپاه علی پرداختند از جمله آنان زرقاء همدانی بود زرقاء همدانی زرقاء، دختر عدی بن غالب بن قیس همدانی. از زنان ادیب و شاعره و سخنور عشیره همدان بود. او هماره مدافع راه امام بود و فضایل و شایستگی‌های او را برای امامت و هدایت امت پیامبر شرح می‌داد و مردم را به بهره‌گیری از نورانیت آن مشعل فروزان متوجه می‌ساخت. بلاغت و فصاحت، صراحت لهجه و چیرگی او بر ادبیات و واژگان اصیل عربی افزون بر دوستان، دشمنان را نیز شگفت‌زده کرده بود و مردم مجذوب سخنان گرم و پرمغز او می‌شدند. زرقاء، که در قوت قلب و شهامت نیز زبانزد بود و ترس از مرگ را در وجود خود کشته بود، در نبرد صفین سوار بر شتر سرخ‌موی، رزمندگان همدانی را به مقاومت و هجوم به هواداران معاویه، تشویق می‌کرد. چون معاویه بر اریکه قدرت و سلطنت تکیه زد و دشمنان خود را از صحنه کنار زد، روزی در محفل او با مشاوران نزدیکش، سخن از جنگ صفین و کسانی که در این نبرد نقش مؤثری بر عهده داشت به میان آمد. گفتند: زنی به نام زرقاء دختر عدی از کوفیان در میان صف‌ها می‌ایستاد و یاران علی را به مقاومت فرا می‌خواند: سخن او از شمشیر برنده‌تر بود. سحر کلامش انسان‌های ترسو را به شجاعت وامی‌داشت و افراد فراری را برمی‌گرداند و افراد کناره‌گیر و بی‌تفاوت را به صحنه نبرد می‌کشاند و به افراد جنگ‌گریز حالت تهاجمی می‌بخشید و افرد مردد و متزلزل را پا برجا می‌ساخت. معاویه پرسید کدامیک از شما از سخنانش چیزی به یاد دارید؟ همگی گفتند: ما سخنانش را در حافظه داریم و سپس آنان به معاویه پیشنهاد کردند که وی برای رژیم او خطرناک‌ است و بهتر است کشته شود. معاویه از سر مصلحت‌اندیشی با آن مخالفت کرد و پیشنهاد کرد برای ارزیابی روحیه یاران علی پس از جنگ او را به شام فراخوانده و از نزدیک او را ببیند. زرقاء به شام آورده شد و در حضور او برخی از سخنان وی بازگو شد. از جمله: ای مردم به هوش باشید و به خود آیید. سخن مرا بشنوید و از راه باطل بازگردید. همانا شما در فتنه‌ای قرار گرفته‌اید که پرده‌های ظلمت و تاریکی بر دیدگان شما آویخته شده و شما را از شناخت راه درست بازداشته است. ای دریغا که فتنه‌ی کور و کر و لال، مجال نمی‌دهد که به صدای ناصح و دلسوز و مشفق گوش فرا دهید و نمی‌گذارد از پیشوایان به حق اطلاعات کنید. ای مردم! با وجود خورشید، چراغ دیگر روشنی ندارد و ستاره در برابر ماه نورافشانی نکند. بدانید که آهن را جز با آهن نمی‌توان برید. آگاه باشید هر کس طالب رشد و هدایت باشد ما او را هدایت می‌کنیم و هر کس از ما آگاهی بخواهد او را دستگیریم. ای مردم، همانا حق در پی گمشده خود است و به آن رسیده است. ای گروه مهاجرین و انصار، بر غصه‌ها و رنج‌ها شکیبایی کنید. و از پراکندگی و اختلاف بپرهیزید و در راه بسط عدل کوشا باشید. پرچم حق و عدالت در اهتزاز است و حق بر باطل در حال پیروز شدن. اهل حق و باطل یکسان نیستند: آیا کسی که مؤمن است چون کسی است که نافرمان (فاسق) است؟ [بلکه آن دو] یکسان نیستند؛ پس جنگ، جنگ و استقامت و استقامت. مبادا جهالت دامنگیرتان شود و کسی [از سر ناامیدی] بگوید عدالت کو. و وعده خدا کی تحقق پیدا خواهد کرد! بدانید زینت زنان، حنا است ولی خضاب مردان، خون. سرانجام پایداری در راه هدف پیروزی خواهد بود. پس به سوی دشمن یورش برید و پشت به جنگ نکنید که مقاومت امروز در سرنوشت فردای شما کارساز است. معاویه، این سخنان حماسی و شورانگیز و مردآفرین زرقاء را به او یادآوری می‌کرد. و در انتظار آن بود که آن شیرزن از گفته‌های خود ابراز پشیمانی کند و از معاویه عذر بخواهد و یا ابراز کند که دوستی علی نه تنها برایشان سودمند نبوده که از آن زیان کرده‌اند. ولی زرقاء گفته‌های پسر هند را تصدیق کرد و گفت: «همه اینها، سخنان من در کارزار صفین است.» معاویه پس از اصرار زرقاء بر راه علی(ع) نتیجه گرفت: «بنابراین تو ای زرقاء در تمامی خون‌هایی که علی به زمین ریخت با او شریک هستی؟!» زرقاء پاسخ داد: «چه مژده نیکی به من دادی. خدا به تو بشارت نیکو دهد ای امیر مؤمنان و تو را به سلامت دارد که هم‌نشینت را خرسند ساختی.» معاویه پرسید: «آیا از این گفته من، [شرکت در کارهای علی(ع) ] خرسند شدی؟» زرقاء پاسخ داد: آری. به خدا سوگند، خوشحال گشتم که خداوند چنین سعادتی را نصیب من کند که در کردارهای مولایم شریک باشم.» معاویه گفت: «به خدا قسم، وفاداری شما پیروان علی پس از مرگ او، از دوستی او در زمان زندگیش شگفت‌انگیزتر است.» امیر شام، در پایان پرسید، حاجت خود را بگوی؟ زرقاء گفت: «با خود پیمان بسته و سوگند یاد کرده‌ام از امیری که علیه او فعالیت کرده  (و جنگیده) چیزی نخواهم.» سروده‌های سوده همدانی در صفین سوده همدانی، دختر عماره نیز از بانوان فعال و خلاق در عرصه تبلیغ دین بود. او در مکتب اهل بیت پرورش یافته و از سرچشمه دانش و بینش فرزندان پیامبر جرعه‌ها نوشیده بود. آن شیرزن مردآفرین در هنگامه همداستانی فتنه‌گران برای از میان بردن نظام علوی، احساس تکلیف کرد و به همراه دیگر خواهران هم‌فکر خود به صحرای صفین آمد و با عفت و پاکدامنی و پاسداشت همه فضیلت‌های اخلاقی، با عشق و شوق رزمندگان اسلام را برای مبارزه با فتنه جویان اموی برانگیخت. سوده، علی(ع) را به عنوان جانشین پیامبر معرفی می‌کرد که مردم را به قرآن و سیرت رسول خدا(ص) می‌خواند و راه بهشت را بر مردم هموار می‌سازد. پدر و برادرش نیز از مردان جوانمرد و پیرو اهل بیت بودند. برادرش در صفین در کنار علی بود. و در معرکه‌های جنگ از خود دلیری‌ها نشان داد. سوده با سروده‌های پرمایه و امیدبخش، روحیه رزمندگان را برای نبرد با سفیانیان بالا می‌برد. سوده، عدالت‌خواه بود و دردمندی‌ها و رنج‌های مردم دلش را به درد می‌آورد. او نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌های حاکمان را برنمی‌تابید و از کنار رخداد‌ها به سادگی عبور نمی‌کرد و زن بودن او موجب نمی‌شد که خود را از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی کنار کشد و چونان هزاران مرد و زن دیگر، سر در لاک عافیت‌طلبی فرو برد. بلکه روح دردمندانه او را به تلاش و تکاپو وامی‌داشت و این روحیه را از رهبرش مولی علی به میراث برده بود که سکوت در برابر ستم را روا نشمرد. او پس از شهادت امیر مؤمنان، در برابر ستمگری‌های امویان واکنش نشان می‌داد و هماره در میان یمانیان یاد و خاطره روزگار طلایی امیرمؤمنان را زنده نگه می‌داشت و در هر کوی و برزن از افتخارات دوران زمامداری امام در کوفه یاد می‌کرد و با یاد کرد جوانمردی‌ها، مهرورزی‌ها و دادگری‌های آن روح بزرگ و شریف به پیروان علی، در لحظات بحران و دشوار زندگی امید و تسلی می‌بخشید و آنان را از گرداب سرخوردگی‌ها به شاهراه امید و انتظار و حرکت و پویایی رهنمون می‌ساخت. او، از مردم می‌خواست امید باز آمدن عدالت و انصاف را از دست ندهد و برای ایجاد نظامی عادلانه بکوشند. عامر شعبی، در این باره نوشته است: سوده بنت عماره همدانی برای ملاقات معاویه رفت. معاویه با یاد کرد از خاطرات تلخ نبردهای صفین به او گفت: تو بودی که به برادرت [در جنگ صفین ] می‌گفتی: ای پسر عماره مانند پدرت در روز نبرد و آوردگاه قهرمانان، آماده باش / علی و حسین و گروه او را یاری کن / و هند و فرزندش [معاویه] را خوار گردان / همانا امام و رهبر، برادر پیامبر: محمد(ص) است. / همو که پرچم هدایت و مشعل ایمان است / سپاه را فرماندهی کن و پیشاهنگ پرچم او حرکت کن / پیشاهنگ، با سفیدترین شمشیر و نیزه سوده گفت: «به خدا سوگند من گفته‌ام، و شخصی مانند من از حق روی نمی‌گرداند و یا به دروغ از گذشته خود عذرخواهی نمی‌کند.» معاویه به سوده گفت: «چه چیز تو را به جانبداری از علی برانگیخت؟» سوده پاسخ داد: دوستی علی (که سلام خدا بر او باد) و پیروی از حق. معاویه پرسید: «در تو نشانه‌ای از آثار علی را نمی‌یابم؟!» سوده گفت: «تو را سوگند می‌دهم ای امیرمؤمنان که گذشته‌ها را اعاده نکنی و فراموش شده‌ها را یادآور نشوی.» معاویه گفت: «هیهات، جایگاهی مانند جایگاه و کارهای برادرت از یاد نمی‌رود و ضرباتی که از برادر و عشیره تو به من وارد شد، از همه خسارت‌ها جانکاه‌تر بود.» سوده گفت: «راست گفتی. برادرم گمنام و کم‌ارزش نبود و مثل او مانند گفته‌ی خنساء برای برادرش صخر است: همانا از صخر رهروان راه می‌جویند. گویا صخر پرچمی است شعله بر سر.» سوده، سپس از معاویه خواهش کرد از گذشته‌ها یاد نکند و در پی انتقام از کسانی که در صفین با او جنگیدند نباشد. در پایان گفت‌وگو معاویه از سوده پرسید: «برای چه آمده‌ای و چه حاجت داری؟» سوده پاسخ داد: «ای امیرمؤمنان تو که امروز پیشوای مردم شده‌ای در روز قیامت، خداوند از وظایفی که بر تو واجب کرده است خواهد پرسید. تو همواره ستمکاران را برای کارگزاری به سرزمین ما می‌فرستی و آنان در پرتو قدرت و نفوذ تو، ما را سرکوب می‌کنند. ما را به مانند گندم درو کرده و بسان گاو دیار ما را پایمال می‌کنند. در وقت گرفتن زکات، کالاهای بی‌ارزش را به ما داده و محصولات ناب و با ارزش را از ما می‌طلبند. هم‌اکنون بسربن ارطات به دیار من آمده، مردانم را کشته و مالم را گرفته، اگر او را عزل کنی تو را سپاس گوئیم و اگر به خاطر تو نبود، بُسر را با کمک افراد قبیله‌ام از میان برمی‌داشتم.» معاویه گفت: «به قدرت عشیره‌ات مرا تهدید می‌کنی؟ به خدا سوگند در این اندیشه بودم تو را بر شتر درشت‌خوی نزد او فرستم تا هر چه خواهد در حقت اجرا کند.» سوده لختی درنگ کرد و سپس این سروده را خواند: «درود خدا بر آن روح پاکی که با زیر خاک رفتن او عدالت نیز مدفون شد.  او با حق هم قسم شد و خواستار غیرحق نبود بلکه همواره با حقیقت و ایمان هم‌آغوش بود.» معاویه [خود را به نفهمیدن زده و] پرسید: «او کیست؟» سوده گفت: «او علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) است. که رحمت خدای بر او باد». معاویه گفت: « [از علی چه در خاطر داری؟ من از او در زندگی تو نشانه‌ای نمی‌بینم؟]» سوده گفت: «چرا! روزی نزد علی برای دادخواهی از کارگزاری که برای گردآوری اموال زکات اموالمان آمده بود، رفتم، به خدا سوگند: میان من و آن عامل زکات چیزی جز لاغر و چاق نبود [یعنی او گوسفندان و شتران فربه را به عنوان زکات برمی‌داشت و حیوانات لاغر را وا می‌نهاد]. دیدم علی ایستاده و نماز می‌گذارد. وقتی مرا دید از نماز خود منصرف شد. آنگاه با عطوفت و مهربانی رو به من کرد و گفت آیا حاجتی داری؟ از کار مرد گزارش دادم، او، گریست. و سپس دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا من آنان را به ستم کردن به بندگانت دستور نداده‌ام و نه به رها کردن حقوق تو. آنگاه قطعه پوستی را از جیب خود بیرون آورد و بر آن نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان. همانا از جانب پروردگارتان برهان روشنی (قرآن) برایتان آمده است که پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید. و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید. اگر مؤمن باشید بقیه‌الله (باقیمانده‌ی حلال) خدا برای شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم. وقتی نامه من به دستت رسید هر آنچه از اموال مردم در نزد تو است نگاهدار تا به سوی تو آید کسی که از تو تحویل گیرد. والسلام.» سوده گفت: «علی با چنین فرمانی کارگزار خود را عزل کرد در حالی که نه آن نامه را لاک و مهر نهاد و نه به دورش نخ پیچید، [بلکه نامه را سرگشاده به من داد] و من آن را به کارگزار او رساندم.» معاویه گفت: «برای سوده نامه‌ای مشتمل بر عدل و انصاف بر او بنویسید.» سوده گفت: «آیا این نامه و دستور ویژه‌ی من است یا شامل همه عشیره‌ام می‌شود؟» معاویه پاسخ داد: «به دیگران چه کار داری؟» سوده گفت: «به خدا سوگند، (ویژه‌خواری) گناه آشکار و پستی است. این فرمان اگر عدالت است باید همگان را در برگیرد و اگر همه را در برنمی‌گیرد، من هم مانند دیگران.» معاویه گفت: «هیهات. علی بن ابی طالب به شما جرأت بخشیده که در حضور سلطان چنین گستاخانه سخن می‌گویید و این سخن علی در حق قبیله‌ی همدان شما را مغرور کرده است: اگر دربان بهشت بودم به افراد قبیله همدان می‌گفتم به سلامت وارد بهشت شوید و نیز این گفته علی درباره‌ی همدان: در حالی که درها از هر سو بسته بود همدان را به کمک طلبیدم و مانند همدان، در را با آسانی باز می‌کند.  مانند مرد هندو که شمشیرش خطاناپذیر است. صورتی زیبا و دارای دلی نیرومند» سرانجام معاویه گفت که نامه را به دلخواه سوده بنویسند و به او تسلیم کنند. بکاره هلالیه و دفاع از خاندان پیامبر(ص): بکاره هلالیه، از بانوان مؤمن و دلیری بود که در دفاع از خاندان پیامبر کوشش‌ها کرد. او با سخنان پرمغز و سوزناک خود مظلومیت خاندان رسالت را در هر کوی و برزن فریاد کرد و در این راه تا پای جان خود، پیش رفت. سروده‌های جنگی و حماسی او در جریان نبرد صفین حجاز و عراق و شام را در نوردید و سینه به سینه به هر سو نفوذ کرد. پس از پایان صلح امام حسن(ع)، معاویه بر پیمان‌های خود پا نهاد و ظلم و ستم در حق مخالفان خود را به نهایت رساند. او دستور داد خطیبان در منابر و خطبه‌های جمعه به دروغ از فضایل و مکارم امویان سخن به میان آورند و به علی و فرزندان او ناسزا گویند و آنان را سبّ کنند. در این شرایط هولناک، که زبان‌ها بریده می‌شد و نفس‌ها از ترس در سینه‌ها حبس، افرادی چون بکاره، جان به کف از مظلومیت علی سخن گفتند و چه بسا با استفاده از حرمت و مصونیت اندک زنان در میان عرب، به وضع موجود واکنش نشان دادند و یاد و نام خود را در تاریخ ماندگار ساختند. بکاره، بر معاویه بن ابی سفیان وارد شد در حالی که پیر شده و استخوانش سست شده بود. بر دوش دو غلام تکیه داده و عصائی در دست داشت. وی، به خلافت به معاویه سلام داد و پاسخ شنید و اجازه یافت بنشیند. مروان بن حکم و عمرو بن عاص نزد معاویه بودند. مروان رو به معاویه کرد و گفت: «این زن را می‌شناسی؟» معاویه پرسید: «او کیست؟» مروان پاسخ داد: «همان که در جنگ صفین افراد را علیه ما می‌شوراند. او گوینده این سروده است: «ای زید، شمشیری را که در خانه ما زیر خاک پنهان است بیرون آور. این شمشیر برای حوادث بزرگ پنهان شده و امروز باید برای جنگیدن از زیر خاک بیرون آید.» سپس عمروعاص برای تحریک معاویه افزود: «این همان زنی است که در [نبرد صفین] می‌گفت: آیا می‌بینی پسر هند هوای خلافت به سرش زده است ولی چنین چیزی امکان ندارد. [ای پسر هند] هوای نفس، تو را به گمراهی کشانده و عمرو [بن عاص] و سعید [بن عاص] تو را به شقاوت انداخته‌اند. سرانجام سعید بن عاص به معاویه گفت: «این همان زنی است که گفته است: آرزو داشتم که بمیرم و از بنی‌امیه کسی را بر منبر در حال سخنرانی نبینم. ولی خدا مرگ مرا به تأخیر انداخت تا با شگفتی روزگار روبه‌رو شوم هر روز خطیب و سخنگویی از امویان در جمع مردم، خاندان پیامبر را مورد عیب‌جویی و شماتت قرار می‌دهند.» آنان سکوت کردند. «بکاره گفت: ای معاویه سگانت را به جان من انداخته‌ای که از هر سو به من پارس کنند. حال که عصایم کوتاه و بر اثر پیری کمرم خمیده و بینائی‌ام را از دست داده‌ام. به خدا سوگند آن چه را که به من نسبت می‌دهند من گفته‌ام و آنها را تکذیب نمی‌کنم. هر کار می‌خواهی بکن که بعد از امیرالمؤمنین علی(ع) زندگی برای من ارزشی ندارد.» ای کاش مرد بودم. ام براء از زنان پیشاهنگ در تبلیغ دین، ام براء دختر صفوان بن هلال بود. او از بانوان فعال و پرخروش اردوگاه امام علی(ع) بود که در راه شناساندن خاندان پیامبر کوشش‌ها کرد. و در طول زندگی پربارش با زبان شعر و ادب به امام خود یاری رساند. بینش ژرف دینی و سیاسی ام براء، سبب شد دشمن را در پنهان‌ترین چهره خود تشخیص دهد و در راه رسوا کردن چهره اهریمنانه و منافقانه او بکوشد. ام براء، در سروده‌های خود از بی‌تفاوتی، مسئولیت‌گریزی و عافیت‌طلبی نکوهش می‌کرد و مردم را به اقدام و کار و جهاد و تلاش فرا می‌خواند. او در گفته‌ها و شعرهای کلامی و حماسی خود، فضایل و شایستگی‌های امام علی را برای جانشینی پیامبر برشمرد و او را برترین مردم پس از پیامبر و مظهر دادگری و عدالت می‌خواند. وی، در جریان کارزار سهمگین صفین، به مردم درس شهامت و امید و جهاد می‌داد و آنان را به دفاع از امام زمان برمی‌انگیخت. عشق بی‌شائبه او به خاندان پیامبر، به او نیرو می‌داد و پایداری و نشاط و عزم او را در دفاع از حقیقت دو چندان می‌کرد و در طول زندگی در برابر سنگ‌دل‌ترین و کینه‌توزترین دشمنان علی چون کوه، استوار بود. ام براء، روزی از معاویه اجازه ملاقات خواست. به او اجازه داده شد. او در حالی که به تن سه زره [خودبافته] و عمامه‌ای بر سر داشت وارد شد و پس از سلام نشست. معاویه گفت: «ای دختران صفوان چگونه‌ای؟» گفت: «ای امیرالمؤمنین در حال خوبی، پس از قدرت ضعف و سستی است و پس از نشاط کسالت و خستگی.» معاویه [با یاد آوردن از خاطرات جنگ صفین] از ام براء پرسید: «بین امروز و روزی که [در جنگ صفین در حمایت از علی شعر می‌سرودی] چقدر فاصله است؟ روزی که می‌گفتی: ای عمرو از شمشیر تیز و برنده و سستی ناپذیر غافل مباش. اسب خود را به سرعت زین کن و آماده کارزار شو و فرار را فراموش کن. به دعوت امام پاسخ ده و پشت پرچمش حرکت کن و دشمن را با شمشیر برنده و بران تار و مار گردان. ای کاش زن نبودم و ارتشیان فاجر و نابکار را از او دور می‌ساختم.» ام البراء، پاسخ داد: «آن روز چنین بود. و شخصی مانند تو گذشت دارد. در قرآن آمده: «خدا از گذشته چشم پوشید.» معاویه گفت: «هیهات، تو کسی هستی که اگر آن روز برگردد، تو هم باز خواهی گشت. ولکن علی در زیر خاک پنهان شده و تو زنده‌ای.» معاویه پرسید: «در مرگ او چه سروده‌ای؟» ام براء پاسخ داد: «فراموش کرده‌ام.» برخی از هم‌نشینان معاویه گفتند که وی این اشعار را در رثای علی گفته است: «ای مردان وحشت و هراس مصیبت بسیار بزرگ است و شوخی‌بردار نیست. در فقدان امام و رهبر ما، خورشید گرفت؛ که او بهترین خلایق و امام عادل و دادگر است. ای بهترین کسی که بر مرکب سوار شده و بهترین کسی که بر خاک قدم برمی‌دارد از برهنه پا و رونده با پاپوش. ای پیامبر نیروهای ما متزلزل گردید و حق در برابر باطل به خاک افتاد.» معاویه گفت: «خدا تو را بکشد ای دختر صفوان، تو چیزی برای گفتن باقی نگذاشته‌ای، حال برای چه حاجت و کار نزد من آمده‌ای؟» ام براء گفت: «پس از این سخنان هیهات که از تو چیزی بخواهیم. سپس برخاست و رفت.» همکاری اطلاعاتی بانوان با سپاه علی(ع) برخی از بانوان ولایت‌مدار افزون بر فعالیت‌های تبلیغاتی به سود اهل بیت، اخبار و اسرار جنگی را از سربازان معاویه به دست آورده و به سپاه علی(ع) می‌دادند. ابوالعریان هیثم بن اسود، در اردوگاه معاویه بود ولی زنش از دوستداران علی(ع) بود. در جریان نبرد صفین زن او (ابوالعریان) اخبار معاویه را می‌نوشت و در عنان اسبان، پنهان می‌کرد و به لشگرگاه علی(ع) در صفین روانه می‌ساخت. یاران علی اسب‌ها را می‌گرفتند و اخبار را به علی(ع) می‌رسانیدند. برخوردها و عملکرد نیکوی این بانوی فرزانه در خانواده‌اش سبب شد که نگرش همسرش نیز نسبت به علویان تغییر کند و در حق علی(ع) به عنوان دین باور و پاک‌داوری کند. گزارش ذیل شاهدی بر آن است: پس از قضیه حکمیت روزی معاویه هیثم را گفت: «آیا مردم عراق بیشتر نیکخواه علی هستند یا مردم شام نیکخواه من؟» هیثم گفت: مردم عراق پیش از آنکه بدین گونه گرفتار بلا شوند، بیشتر از مردم شام نیکخواه امیرشان بودند.» معاویه گفت: «این از کجا می‌گویی؟» گفت: «زیرا مردم عراق علی(ع) را به سبب دینداریشان دوست ‌دارند که همه اهل بصیرت و بصرند. ولی مردم شام تو را به سبب تمتع از دنیا دوست دارند که دنیا پرستان اهل طمع‌اند و چون چیزی نیابند نومید شوند. سپس به خدا سوگند، مردم عراق دین را پس پشت افکندند و چشم به دست تو دوختند و تنها کسانی از آن بهره گرفتند که به تو پیوستند.» معاویه پرسید: «آیا درست است که زن تو اخبار را بر افسار اسب‌ها می‌نوشت و به علی می‌فروخت؟» هیثم گفت: «آری.» ولی از این سئوال به خشم آمد. معاویه او را دلداری داد و امیدوار ساخت و وعده صله داد. مانند شهیدان احد امینه انصاریه، همسر ابوالهیثم، مالک بن تیهان انصاری بود. این زن و شوهر از یاران با سابقه رسول خدا و از پیروان جدی و استوار امیرمؤمنان بودند. پیامبر(ص) گاه با یاران به سرای ابوالهیثم می‌رفت و آنان از پیامبر پذیرایی می‌کردند. مالک بن تیهان در همه‌ی نبردهای امام علی با دشمنان در کنار امام زمان خود بود و با دست و زبان، حضرت را یاری می‌کرد. همسرش نیز قدم به قدم در پی شوهر بود. و ولایت مداری او نه از سر تقلید و تعصب خانوادگی که از سر اندیشه و تعمق بود. او در مدینه در کنار پیامبر زندگی کرده و به جایگاه بلند علی(ع) در نزد پیامبر واقف بود و شنیده بود که علی از قرآن جدایی ندارد و دشمنان او یاغی و طاغی و سرکش‌اند. ام امینه، با آغاز نبرد صفین، در زیر پرچم معاویه و عمروعاص و مروان، کسانی را مشاهده می‌کرد که بارها در بدر و احد و خندق با اسلام جنگیده‌اند و امروز نقاب بر چهره زده و به نام اسلام با وصی پیامبر می‌جنگیدند. از این رو امینه انصاریه میان شهدای دامنه کوه احد و شهدایی که در صرای صفین به خاک می‌افتند تفاوتی نمی‌دید. چه حمزه و مصعب با کفار بدون نقاب جنگیدند و حذیفه و عمار یاسر و اویس قرن و مالک، با نفاق و اسلام نمایان. امینه، پس از شهادت همسرش مالک، در رکاب امام در صفین، برایش مرثیه گفت. و شهدای صفین را مانند شهیدان احد خواند و کشندگان آنان را فاسق و کافر خواند. نصربن مزاحم در این باره نوشته است: «از امروز که مالک، آن پشتوانه دلیر کشته شد دیگر طعم خواب و آسودگی را نچشم.  ای ابالهیثم بن تیهان اینک وجودم انباشته از غم و اندوه شده است. هنگامی که آن فاسق حق ناشناس تاخت؛ چون شبیخون ناجوانمردانه عادت او بود. مانند کسانی گشتند که به روز احد شهید شدند. خداوند شما را با این پیکرهای آغشته به خون غریق رحمت کناد.» مانند شهیدان خندق خزیمه بن ثابت معروف به ذوالشهادتین از مسلمانان با سابقه و از هواداران جدی امیرمؤمنان بود. او روزگار پیامبر از علی جدا نشد و در همه مواضع و هنگامه‌های علی با دشمنان، در کنار حضرت بود. او پس از شهادت عمار یاسر در صفین به شهادت رسید. دخترش، ضبیعه، نیز از موالیان امیرمؤمنان بود. وی گروه شامیان را کافران ستمکاری می‌شمرد که چونان احزاب نبرد خندق، علیه علی(ع) هم‌داستان شده‌اند و به ناحق خون مردان خدا می‌ریزند. وی در سوگ پدرش سروده است: «ای دیده بر خزیمه که به روز جنگ فرات به دست احزاب مخالف [اسلام] کشته شد، اشک ببار. ذوشهادتین را ستمکارانه کشتند. خداوند آنان را عذاب دهاد. او را با زُبده‌ جوانمردان کارآمد که به هنگام دعوت و حق‌طلبی شتابان پا در رکاب می‌کردند، کشتند.  به سرور عالمیان، و خواجه کامکار دادگستر یاری دادند و در این راه تا پای مرگ پیش رفتند و جان باختند.» چونان نبرد بدر از بانوان فداکار و مدافع اسلام عکرشه بنت اطش بود. وی، از زنان قرآن شناس و تاریخ‌دان اردوگاه علی(ع) بود که در آگاهی‌بخشی به توده‌ها و برانگیختن احساسات و غیرت دینی مردم برای دفاع و جهاد در راه خدا، توانا و موفق بود. زبان گویا و فصاحت و بلاغت و چیرگی او بر ادبیات عرب از او خطیبی زبان‌آور و کم‌مانند ساخته بود. عکرشه که از قوت قلب و شجاعتی تحسین‌برانگیز برخوردار بود در جنگ صفین عرق در سلاح و سواره، در صفوف رزمندگان حرکت می‌کرد و آنان را تشویق می‌کرد به ننگ و عار هزیمت تن نداده و مقاومت کنند. دختر اطش، در سخنرانی‌های خود جنگ با معاویه را به پیمان عقبه و آوردگاه بدر تشبیه می‌کرد، یعنی چنان که مردم مدینه در عقبه مکه با پیامبر پیمان بستند که افزون بر ایمان به خداوند و نفی شرکت، بسان دفاع از فرزندان و اهل بیت خود، از پیامبر و اهل بیت او دفاع کنند: «امروز اهل بیت فرزندان پیامبر علی، حسن و حسین در صحرای صفین شما را به یاری می‌طلبند و برابر پیمان خود با پیامبر در عقبه باید از خاندان او دفاع کنید و با شرکت در نبرد به پیامبر خود لبیک گوئید. و نیز همان پرچم‌هایی که در نبرد بدر در برابر اسلام برافراشته شد و با پیامبر جنگیدند. امروزه دوباره صفین در برابر وصی پیامبر صف‌آرایی کرده‌اند و سفیانیان و مروانیان معاویه، عمروعاص، مروان حکم، ولید بن عقبه، سعید بن عاص و ... رنگ عوض کرده‌اند و شرک و نفاق در لباس و پرچم اسلام و توحید در بربر یاران محمد، قد علم کرده‌اند و نبرد بدر در شکل نوین خود تکرار شده است و دیده حقیقت‌بین و با بصیرت با کنار زدن امواج فتنه‌ها، حق را از باطل باز خواهد شناخت.» عکرشه، با توصیف زیبایی‌ها و امنیت و آرامش و جاودانگی بهشت موعود برای مجاهدان، شوق جهاد و لقاءالله را در دل‌های رزمندگان شعله‌ور می‌ساخت و با برشمردن وعده‌های خداوند به مدافعان حقیقت، بر انگیزه آنان می‌افزود و تردید و ترس از مرگ را از آنان دور می‌ساخت. دختر صفوان رزمندگان را بر بصیرت دینی در جهاد و به ارزش‌های دین توجه می‌داد، که مبادا دنیاطلبی و وعده‌های فریبنده معاویه، آنان را بلغزاند و دین و ایمان و شرافت خود را به زندگی ناچیز دنیا بفروشند و چونان بزرگان قبایل شام، در کمند دنیا گرفتار آیند. عکرشه در حالی که در دستش عصایی بود ... وارد بر معاویه گردید. او به خلافت بر معاویه سلام کرد و نشست. معاویه به وی گفت: عکرشه! الان من  (برایت) امیرالمؤمنین شدم. گفت: «بله زیرا علی دیگر زنده نیست.» معاویه (با یادآوری خاطرات خود از نبرد صفین) گفت: «آیا تو صاحب عمامه پیچیده و کمر بسته نیستی که شمشیر در میان بسته و در روز صفین در میان دو گروه ایستاده بودی و چنین می‌گفتی: ای مردم، به خودتان بپردازید، هرگاه شما هدایت یافتید، آن که گمراه شده است، به شما زیانی نمی‌رساند. بهشت، خانه‌ای است که ساکنین آن از آن کوچ نمی‌کنند و اهل آن اندوهگین نشوند. پس آن را بخرید به خانه‌ای که نعمت‌های آن جاودان نیست و از اندوه و غصه جداناپذیر است. مردمانی با بصیرت و آگاه باشید. همانا معاویه با گروهی از عرب‌های زبان نفهم و دل در غلاف، به سوی شما آمده است؛ گروهی که به ایمان (و حدود آن) آگاهی ندارند و نمی‌دانند حکمت چیست. معاویه آنان را به سوی دنیا خواند و آنان پذیرفتند و آنان را به باطل فراخواند و آنان لبیک گفتند. بندگان خدا، خدا را خدا را، در توجه به دین خدا از سستی و واگذار کردن کارها به همدیگر بپرهیزید. که سستی و توکل پاره شدن ریسمان‌های استوار اسلام و خاموش شدن چراغ ایمان و از میان رفتن سنت و آشکار شدن باطل را در پی خواهد داشت. این [نبرد صفین] نبرد بدر کوچک و پیمان عقبه دیگر است. ای گروه انصار و مهاجرین با بصیرت و آگاهی دینی بجنگید و در راه هدف و عزم خود پایداری کنید؟» معاویه گفت: «سوگند به خدا اگر (قضا) و قدر خداوند نبود و دوست نداشت که خلافت از آن ما باشد، علی دو سپاه را علیه من برمی‌گرداند.» عکرشه پاسخ داد: «ای امیرمؤمنان انسان دانا وقتی چیزی را ناخوش داشت آن را تکرار نمی‌کند.» معاویه گفت: «راست گفت. حاجت تو چیست؟» گفت: «خداوند زکات ما را به (فقرای) ما برگردانده و اموالمان را به حق خود به ما واگذار کرده است و ما دیری است که از آن محروم هستیم نه فقیری از ما از زکات اموالمان بهره می‌گیرد و نه مشکلی از ما در سایه آن برطرف می‌شود. اگر این روش به سفارش و دستور تو است کسی همانند تو از خیانت‌کاران کمک نمی‌گیرد و ستمکاران را به کارگزاری برنمی‌گمارد.» معاویه گفت: «مشکلاتی داریم مانند دریاهای پهناور و مرزهای باز که نگهداری آنها سزاوارتر از (فقرای) شما است.» عکرشه پاسخ داد: «سبحان‌الله، خداوند برای ما حقوقی قرار نداد که برای دیگران زیان‌مند باشد، خداوند دانای رازهای نهانی برای ما این حقوق را تشریح کرده است پس استفاده نیازمندان ما از اموال زکات زیانی به حفاظت مرزها و دریاها نخواهد رساند.» معاویه گفت: «ای اهل عراق وه که فرزند ابی‌طالب شما را فقیه در دین پرورش داده است و در برابر شکستن مرزهای دین ناشکیبایید.» معاویه، سپس سفارش کرد که زکات اموال او را به عکرشه برگردانند و در حق او انصاف داشته و او را با احترام برگردانند. پایان